جستجوی کتاب: برای اشتراک گذاری نظرات و دوستیابی با علائق مشترک!

پرسونا

زهره فصل‌بهار

داستان‌های معاصر فارسی, عاشقانه, معاصر,

فارسی

پرسونا

نویسنده : زهره فصل‌بهار

ناشر: شادان

ژانر: داستان‌های معاصر فارسی عاشقانه معاصر

تعداد بازدید: 200

خواهم خواند

درحال خواندن خواهم خواند خوانده شده خوانده نشده

میانگین 4.36 از 11 رای

ایمیل

یادداشت ها

مرورها و نظرات

حامد علی نژاد

1399/12/09 21:53

"به قصه تک تک برگهایت گوش کن<br> آنگاه که سر بر زمین می گذارند <br>آواز همه یکیست <br>بی نقاب باش!<br>بی نقاب باش..."<br>کتاب پرسونا نوشته ی زهره فصل بهار که از نشر شادان به چاپ رسیده حکایت آدم هایی ست که نقاب بر چهره می زنند تا پیش دیگران مقبول شوند.حکایت آدم هایی که با هزار امید و آرزو در راهی قدم برمیدارند بی آنکه بدانند چه سرنوشتی در انتظارشان است. <br>داستان پرسونا از آنجا آغاز می شود که دانیال یکی از اعضای باند قاچاق انسان و اعضای بدن در شبی با دختری با هویت نامعلوم تصادف می کند. او تصمیم می گیرد که دختر را به همراه خود به باغ ببرد. پس از اینکه مطمئن می شود دختر حافظه اش را از دست داده نامی جعلی به او نسبت داده و تصمیم می گیرد در ماموریت ها از او استفاده کند. دختر ماموریت ها را با موفقیت پشت سر می گذارد و دانیال به او ماموریت های بزرگتری می دهد اما این تازه خود شروع ماجراست.<br>اتفاقات کتاب به مانند قطعه های پازل سر جای خود قرار گرفته اند و نویسنده به خوبی در این کتاب مخاطب را تا پایان داستان با خود همراه می سازد. با کشش و تعلیقی که این کتاب دارد آن را در زمان کمی می خوانید.<br> شعر های آغازین هر فصل شما را هم به تامل وا می دارد که در این فصل با توجه به آن چه پیش رو خواهیم داشت.<br>نویسنده با شخصیت های باور پذیر قصه را رقم زده است یکی از موارد در کتاب تاثیر شخصیت اصلی بر آدمی ست که راه زندگی را به اشتباه انتخاب کرده. شخصیت دانیال قصه شاید به ظاهر سرد و دل سنگ باشد آما انچه که در واقعیت ویژگی شخصیتی اوست کاملا متفاوت است. شخصیت های منفی کتاب متعددند اما هر کدام از آن ها قرار است با کارهایی که انجام می دهند حقایقی را برملا کنند.<br>حقایقی در کتاب آشکار می شود که زیر پوسته ی شهر جریان دارد و دل هر خواننده ای را به درد می اورد. اتفاقاتی که در خانه های جنوب شهر برای بچه ها اتفاق می افتد نمونه ای از حقایقی هستند که در این کتاب مطرح می شوند.<br>اگر به دنبال کتابی هستید که علاوه بر ژانر اجتماعی و عاشقانه معما و هیجان را هم در هنگام خواندن آن تجربه کنید این کتاب پیشنهاد من به شماست.

(0) (0)

سونیا عباسی

1399/12/05 12:57

کتاب پرسونا موضوع تازه ای داره شاید تا به حال اصلا بهش توجه نکردین , قاچاق اعضای بدن که در قالب یه کار قانونی داره انجام میشه و هیچکس خبر از اتفاق های پشت پرده نداره . دانیال پسری که به قول خودش شاید اگر شرایط باعث نمیشد اون الان در این جایگاه نبود . پرسونا داستان کسانی هست که هر روز با نقاب زندگی میکنند  و بعد از یه مدت این نقاب داره خیلی بهشون فشار میاره . طنین اومد و با اومدنش شد یاشیل زندگی دانیال و زیباترین عشق رو باهم ساختن و تجربه کردن . خوندن این رمان رو حتما بهتون پیشنهاد میکنم

(0) (0)

مهدیه احمدی

1399/11/13 02:28

معرفی کوتاهی از کتاب پرسونا<br><br>پرسونا چرخید در جامعه و قلم خورد از حاشیه‌های این جامعه و به زبان آورد زخم‌ها و غصه‌ها و رنج‌هایی که مردم کشیدند.<br>خانم فصل بهار به زیبایی تمام قلم زدند از ژانر اجتماعی و روایت کردند ماجرایی از دختری که در تصادف خود و تمام خاطراتش را به فراموشی می‌سپرد و درگیر دنیایی جدید از این دنیای چند رنگ می‌شود و با هویتی جعلی که توسط دانیال برایش انتخاب می‌شود به زندگی او راه پیدا میکند. رمان فراز و نشیب زیادی دارد و این میان ما بودیم که غرق در دنیای پرسونا با کارکترها جلو می‌رفتیم تا درک کنیم هیچ گاه امید از زندگی دور نیست.

(0) (0)

ثمانه حسینی نعیمی

1399/11/06 22:39

کمتر پیش می‌آید که کتابی را برای جلد زیبا یا نام آن انتخاب کنم ولی باید اعتراف کنم که اولین علت انتخاب کتاب « پرسونا » برای خرید، نامش بود که تا حد زیادی حس کنجکاویم را غلغلک داد. این کتاب جدید‌ترین نوشته « زهره فصل بهار» است که انتشارات شادان آن را چاپ کرده است.<br>دانیال آشفته از دانستن حقایق تکان‌دهنده‌ای مربوط به گذشته خانواده‌اش پشت فرمان اتومبیلش می‌نشیند و تمام خشم خود را بر روی پدال گاز آن خالی می‌کند. نتیجه رانندگی بی‌دقت و پرسرعت او، تصادف با دختر جوانی می‌شود که درحال عبور از سرپیچ خیابان است. وقتی به خود می‌آید، دختر جوانی را بی‌هوش بر روی آسفالت خیابان می‌بیند و جمعیتی که به‌دنبال خبر کردن پلیس و آمبولانس هستند. از آن‌جایی که مواجهه با پلیس آخرین چیزی است که می‌خواهد، خود داوطلب بردن او به بیمارستان می‌شود. بیمارستانی که این دختر جوان هرگز به آن نمی‌رسد چون... <br>بیشترشخصیت‌هایی که «زهره فصل بهار» در «پرسونا» معرفی می‎‌کند، دارای دو بعد شخصیتی هستند. یک بعد ظاهری و اجتماعی که اکثر مردم این بعد را می‌بینند ویک بعد درونی که با چهره بیرونی آن‌ها تفاوت بسیاری دارد و می‌توان گفت حقیقت وجودی آن‌ها، همین بعد از شخصیت است‌. نام پرسونا( به معنی چهره اجتماعی افراد یا حتی ماسکی که‌ افراد برای پنهان کردن ماهیت حقیقی خود به چهره می‌زنند.) هم به همین دلیل برای کتاب انتخاب شده که انتخاب هوشمندانه‌ای است. خانم فصل بهار به خوبی توانسته این دو بعد را در شخصیت‌های مختلف داستان به مخاطب نشان دهد. نویسنده در نشان دادن مشکلات اجتماعی موفق است ولی بعد عاشقانه داستان نیاز به پردازش بیشتری دارد. بعضی از صحنه‌های داستان هم از دایره منطق خارج می‌شوند که اگر به صورت دیگری رقم می‌خوردند باورپذیرتر می‌شدند.<br>«زهره فصل بهار» در «پرسونا» به مشکل‌های اجتماعی مختلفی که در زیر ظاهر پرزرق و برق شهرها پنهان شده‌اند می‌پردازد. مخاطب را از وجود فرصت‌طلب‌هایی که طعمه‌های خود را از بین خانواده‌های فقیر و معتاد، دختران در آرزوی رویاهای دست نیافتنی و....... پیدا کرده و آن‌ها را به کام خود می‌کشانند، آگاه می‌کند. خواننده را به این باور می‌رساند که زمین گرد است و روزی نتیجه کارهایمان به خودمان برمی‌گردد و این که عشق قدرتی دارد که می‌تواند چهره انسانی افراد را که زیر نقاب سنگ‌دلی و بی‌رحمی پنهان شده است، کنار بزند و سرشت واقعی آن‌ها را نمایان کند.<br>خواندن داستان پرسونا را که مخاطب با مطالعه آن با حقایق تلخ جامعه آشنا می‌شود، به جوانان پیشنهاد می‌کنم تا اسیر پرسونا پرزرق و برق گرگ‌های جامعه نشوند و هم چنین خواندن آن را به پدر و مادرها توصیه می‌کنم تا با حساسیت بیشتری به شرایط خانواده، رفتار خود با فرزندانشان و نیازهای آن‌ها توجه کنند که مبادا با غفلت خود جگرگوشه‌هایشان را برای رسیدن به آرزوهای پوچ به سوی تباهی سوق دهند.<br>

(1) (0)

ویدا چراغیان

1399/11/03 18:44

در ابتدای رمان دختری تصمیمی عجیب می‌گیرد و به آن عمل میکند اما اینکه تصمیم او تا چه حد روی زندگی‌ خودش و دیگران تاثیرگذار است، قصه‌ای‌ست که باید آنرا بخوانید. داستان شروع خوب و پایان مناسبی دارد. چینش قطعات پازلی در میان داستان درست و به جاست. شخصیت‌ها در این داستان بسیار زیادند اما مخاطب به مرور با همه آنها آشنا می‌شود و جایی برای گیج شدن نمی‌ماند. این رمان از دسته رمانهاییست که از ابتدا تا انتها ضربان قلب شما را بالا و پایین می‌برد. تعلیق داستان بالاست و گره‌ها به ترتیب و به وقت مناسب برای مخاطب باز می‌شود.   شخصیت آراد و فرشید را دوست داشتم. در ذهن من، دانیال به دلیل موقعیت زندگی و حرفه‌ای‌اش کمی در مواجهه با مسائل اخلاقی و عاطفی تندتر و خشن‌تر از این شکل گرفته بود و قاعدتاً توان زیادی در برقراری ارتباطات احساسی و تصمیم‌گیری‌های معقول و مناسب نداشت. اما دانیالی که در پرسونا ایفای نقش می‌کند علی‌رغم همه اینها عاشقانه‌های لطیف و زیبایی می‌سازد که مخاطب مشتاقانه با او همراه شود و در انتها از روند داستان کاملا راضی و خشنود بماند. در نهایت این رمان را دوست داشتم و به دوستانی که به دنبال داستان‌های پرتعلیق و معمایی با چاشنی مسائل اجتماعی روز و عاشقانه‌های پر و پیمان هستند پیشنهاد می‌کنم.

(0) (0)

الناز محمدی

1399/11/03 18:32

پرسونا!<br>نوشته‌ی زهره فصل بهار، سال ۹۹ از نشر شادان منتشر شده.<br><br>آدم‌هایی که به زندگی ما پا می‌گذارند، شاید همان شاهراهی باشند که عمری‌ به دنبالشان بوده‌ایم. هر آدمی‌، یک باور با خودش برایمان به ارمغان می‌آورد. باوری که می‌تواند روزنه‌ای امید از ته یک چاه عمیق باشد یا قطره‌ای جوهر درون یک لیوان آب. هر دو شاید در ابتدا کوچک به نظر بیایند اما در نهایت، تاثیرشان است که تعیین کننده می‌شود. <br><br>دانیال، یکی از گردانندگان باند قاچاق اعضا و دختران و مواد مخدر در گروه بزرگ خودشان است. شنیدن حقیقت گذشته از زبان آشنایی، آن‌قدر به همش می‌ریزد که ناغافل با دختری در مسیری تصادف می‌کند. هر چند که این تصادف، خودش یک پلان از یک طرح است تا باورهای او را به بازی بگیرد.<br>در طول قصه، اشاره‌ی نویسنده به فقر، اعتیاد، بلندپروازی، طمع و... بسیار هوشمندانه است. هر کدام از آن‌ها چاهی است دهان‌گشاد و تشنه تا از خون انسان‌ها سیراب شود. شاید سخت‌ترین قسمت‌ها مربوط به جایی باشد که بچه‌ها بدون هیچ گناهی، قربانی زیاده‌خواهی و حماقت بزرگترهای خود هستند. از عسل تا آراد... <br><br>مسیر داستان از ابتدا با هیجانی خوب و ریتمی تند شروع می‌شود. گره‌های مختلف و سکانس‌های تکرارنشده مخاطب را ترغیب می‌کند تا زودتر به صفحات بعدی برسد. شخصیت‌پردازی‌های مناسب و فضاسازی خوب قصه، در پیشبردش کمک شایانی کرده است. آشنایی با فضا و شخصیت‌ها از نیمه‌ی دوم، کتاب را کمی از ریتم می‌اندازد اما تعلیق عاشقانه‌ی کار، فضایی دلچسب ایجاد می‌کند که همچنان از خواندنش لذت می‌برید. <br>به نظرم بعضی از مباحث کمی نیاز بیشتری به پردازش داشت و دیالوگ‌ها با توجه به پردازش شخصیت‌ها می‌توانست کمی عمیق‌تر باشد اما این از جذابیت کتاب کم نمی‌کند. مهمترین مسئله شاید، چینش مناسب پلات داستان و منطق روایی درست و کم نقص آن بود با پایانی که از ابتدا یک سؤال بزرگ ایجاد می‌کرد اما نویسنده به خوبی از پس آن برآمده بود و جای تبریک دارد. <br><br>در نهایت، پرسونا کتابی بود که دوستش داشتم. به دوستانی که اهل کتاب‌های معمایی، عاشقانه و اجتماعی هستند، توصیه‌اش می‌کنم. حتما مثل من از خواندن این کتاب لذت خواهند برد و در بخشی با این دیالوگ بغض خواهند کرد که «حسرت داشتنت، برای همیشه می‌مونه رو دلم»<br><br>زهره جان خسته نباشی و امیدوارم قلم زیبات همیشه بدرخشه❤️<br><br>

(0) (0)

مهشید عزیزی

1399/10/26 18:56

تکلیف گاهی مشخص نیست<br>مثل قرار گرفتن در جاده ای یک سویه که هر چه می‌روی،پایانی ندارد.<br>پرسونا آخرین اثر چاپی خانوم زهره فصل بهار است که تابستان امسال از نشر شادان به چاپ رسیده است.<br><br>پرسونا روایتگر زندگی دانیال یکی از سردسته های باند قاچاق انسان و اعضاست که در روزی که پرده از حقایق زندگیش برداشته می شود تقدیر او را با تصادفی ناگهانی به دختری پیوند می زند که هیچ چیزی در یاد ندارد...<br>دختری با چشمان سبز که راز های زیادی در درونش پنهان است...<br><br>نویسنده قلم روانی دارد و داستان از زبان دانای کل روایت میشود. سوژه داستان نسبتا جدید است و نویسنده با شجاعت تمام شما را به قهقرای درد جامعه میبرد.<br>شخصیت پردازی کتاب خوب و مناسب است. شخصیت هایی که هر روز با نقاب هایی که بر چهره میزنند بیشتر در خود غیرواقعیشان غرق میشوند.<br> گره ها و غافلگیری هایی که  در داستان به وجود آمده است مخاطب را درگیر و تعلیق بالای داستان را حفظ میکند. روند رمان خطی نیست و صحنه های جدید و هیجان انگیز در هرچه جذاب تر شدن کتاب تاثیر مثبتی گذاشته است.<br> حجم کتاب معقول است و داستان به دور از هرگونه اطنابی پیش میرود. عاشقانه های کتاب زیبا و پایان داستان خوش و منطقی است.<br>پرسونا از کثیفی ها و حقایق تلخی که در بطن جامعه وجود دارد می‌گوید. از انسان نماهای بی وجدانی که برای قدرت داشتن از زیبایی های زندگی ساده دیگران نردبانی برای بالا رفتن میسازند و اشک ها،درد ها و مظلومیت چشمان کودکی را نادیده میگیرند و آب خوش از گلویشان پایین میرود.<br><br>اگر به عاشقانه_اجتماعی که ریشه هایی از هیجان را در خودش جای داده است علاقه دارید پیشنهاد میکنم «پرسونا» را از دست ندهید.

(0) (0)

نرگس موسوی

1399/10/23 14:39

برخی اوقات نمیدانیم آیا حق دوست داشتن داریم یا در نهان باید به فراموشی بسپاریم چون بی مقدمه و با نیتی دیگر وارد جایگاهی شده ایم که تکلیف ما معلوم نیست.گاهی مبتلا میشویم به آدم ها و چنان ریشه میدوانند در وجود ما که نمیشود لحظه ای از فکر و خیال شان بیرون آمد. حتی فراموش میکنی که برای چه آمده بودی!<br><br>پِرسونا عنوان جدیدترین اثر چاپی خانم فصل بهار هست که از انتشارات شادان به چاپ رسیده است.<br><br>داستان با تصادفی سخت آغاز میشود,تصادف اتومبیل دانیال چاوشی که یک خلافکار است با دختری بی نام و نشان.دانیال برای اینکه گیر پلیس نیوفتد دختر را به بیمارستان نه بلکه به باغی میبرد و بعد از مدتی متوجه میشود که دختر تمام حافظه اش را از دست داده و حتی نام خودش را هم به یاد نمی آورد و بعد از آن ماجرا هایی شروع میشود که خواندن آنها خالی از لطف نیست.<br><br>رمان پرسونا اولین رمانی بود که از خانم فصل بهار خوندم و به شدت از آن لذت بردم.سوژه جدید داستان و همچنین شروع جنجالی آن باعث ترغیب مخاطب به خواندن ادامه داستان میشود.<br>شاید در ابتدای داستان فکر کنید که فقط با یک رمان پلیسی مواجه هستید ولی اینطور نیست و در ادامه بعدهای دیگری از داستان را هم خواهید خواند مثل اجتماعی و هیجانی و صدرصد عاشقانه (که بسیار هم جذاب هستش).<br>از نکته های مثبت این کتاب میتوانم به کشش خوب قصه به دور از هر گونه اطناب,شخصیت پردازی های نسبتا خوب و دیالوگ های بسیار زیبا اشاره کنم.<br><br>در آخر پرسونا رمانی هیجانی عاشقانه با یک پایان منطقی هستش که درست زمانی که فکر میکنید از همه ی معماها و قصه های هر شخصیتی اطلاع کامل دارید,شما رو غافلگیر میکند.

(0) (0)

پریسا رحیمی

1399/10/16 12:39

آرتور شوپنهاور می‌گوید: "هیچ‌کس نمی‌تواند مدت درازی ماسکی که بر چهره دارد به نمایش بگذارد... سرشت آدمی هر آنچه را که به طور تصنعی کسب شده باشد، در هم می‌شکند."<br><br>رمان پرسونا به قلم خانم فصل‌بهار از نشر شادان به چاپ رسیده و روایتگر زندگی انسان‌هاییست که هر کدام نقابی مخصوص به خود بر چهره زده‌اند. پرسونایی که سبب می‌شود بین ظاهر و باطن آدم‌ها از زمین تا آسمان فاصله‌هایی از جنس تفاوت و تناقض باشد.<br>کتاب با یک تصادف شدید شروع می‌شود. دختری گمنام که در ظاهر خودش را جلوی ماشین "دانیال" یکی از اعضای باند مافیایی می‌اندازد و به سبب آسیب شدیدی که می‌بیند؛ حافظه‌اش را از دست می‌دهد. آسیبی که باعث می‌شود "دانیال" او را با اسم انتخابی"یاشیل" وارد این باند پر از ماجرا کند.<br>کتاب درون مایه‌ای اجتماعی و عاشقانه به همراه تم معمایی بسیار قوی دارد. تعلیق بالای کتاب به همراه معماهای کوچک و بزرگ چیده شده در سراسر داستان به خوبی به چشم ‌می‌خورد. معماهایی که با افتادن نقاب‌ها از چهره یکایک افراد فاش می‌شوند و در تمام قسمت‌های کتاب شما را درگیر خود خواهند کرد. <br>همچنین در نیمه دوم کتاب نویسنده با وارد کردن شوک اصلی به مخاطب هیجان زایدالوصفی را هدیه می‌کند.<br>شخصیت‌پردازی حرفه‌ای آدم‌های داستان در کنار سوژه خاصی که نویسنده انتخاب کرده، پرسونا را به یک کتاب با دیدگاهی متفاوت تبدیل کرده است. سوژه‌ای که از دل مشکلات و معضلات اجتماع برخاسته است. مسائلی مانند فقر، اعتیاد، کودکان بدسرپرست و بی‌بضاعت و قاچاق اعضا که نشان از تحقیق نویسنده درباره موضوعات گفته شده دارد. <br>پایان منطقی داستان برای شخصیت‌های اصلی کتاب که به نوعی خاکستری محسوب می‌شوند، یکی دیگر از نکات قابل توجه این کتاب است.<br>اگر علاقه‌مند به کتاب‌هایی با تم اجتماعی و معمایی بسیار غالب به همراه عاشقانه‌هایی آرام هستید، پیشنهاد می‌کنم حتما این کتاب را بخوانید.

(0) (0)

غزاله بادپا

1399/10/14 20:03

"یک بچه بیگناه و معصوم حالا نبود و احتمالا اعضا و جواحرش بین آدم هایی که زندگی شان مهم تر از او بود تقسیم شده بود.این وسط چه چیزی بود که نشان می داد ارزش جان بچه ای بیشتر از بچه دیگر است؟جزء پول گزینه دیگری می ماند؟"<br>《پرسونا 》جدیدترین اثر از 《زهره فصل بهار》 که نشر 《شادان》 آن را به چاپ رسانده است.<br><br>داستان با یک تصادف شروع می شود.<br>دانیال و فرشید سر پیچ خیابانی با دختری تصادف می کنند و به علت ازدحام جمعیت موفق به فرار نمی شوند آنها مجبور می شوند که دختر را سوار و به بیمارستان برسانند اما دانیال به واسطه شغل پرخطرش دختر را برای مداوا به خانه باغی متروکه می برد .<br>دانیال بعد از به هوش آمدن دختر متوجه می شود که در اثر ضربه ای که به سر او وارد شده حافظه اش را از دست داده است.<br>دانیال علارقم  میل باطنی اش مجبور می شود که او را وارد تشکیلات خود کند  و همین فراموشی باعث می شود او فصل جدیدی از زندگی را ورق بزند.<br><br>پرسونا داستان آدم هایی ست که با گذاشتن نقاب بر صورتشان، از خود واقعی شان فرار می کنند.قصه ی آدم هایی ‌که برای رسیدن به آرزوهای محال وارد مسیری خطرناک می شوند که آخر آن نامشخص است.<br>پرسونا از حقایق تلخی می گوید که زیر چهره ی جامعه اتفاق می افتد از آدم های فقیر و معتادی که حاضر هستند برای مقداری ناچیز از پول حتی از فرزندان خود بگذرند ،از دختران و پسران سرزمین مان که برای رسیدن به رویای دست نیافتنی حاضرند به هر قیمتی از مملکت خارج شوند<br><br>زهره فصل بهار بار دیگر دست روی سوژه ای خاص گذاشته است و قهرمانانی واقعی و باور پذیر خلق کرده است.<br>شخصیتهای داستان پردازش خوبی دارند و مخاطب را می توانند به عنوان فردی واقعی و ملموس  قانع  کنند.<br><br>کتاب ژانری عاشقانه دارد که البته بعد اجتماعی آن بسیار پررنگ تر است.<br><br>اگه دلتان هوس خواندن کتابی با سوژه ای اجتماعی _عاشقانه آن هم پر از غافل گیری کرده،<br>پرسونا می تواند بهترین گزینه برای شما باشد.

(2) (0)

فرانک دادخواه

1399/10/13 16:07

به قصه تک تک برگ‌هایت گوش کن<br>آنگاه که سر به زمین می‌گذارند<br>آواز همه یکییست<br>بی‌نقاب باش!<br>بی‌نقاب...<br>رمان پرسونا نوشته‌ی خانم زهره فصل بهار، روایت آدم‌هایی است که هر روزه برای فعالیت‌های شغلی خود در جامعه،  نقابی خود ساخته به چهره می‌زنند.<br>دو شخصیت اصلی داستان، دانیال و یاشیل،  گذشته‌ی تلخ و تاریکی داشتند. ولی هر دو به معجزه‌ی عشق ایمان دارند. <br>شروع داستان با تصادف دختری (طنین) شروع می‌شود که برای پیدا کردن گمشده‌اش <br>قدم در راه پر خطر می‌گذارد. راننده( دانیال) یکی از اعضای باند قاچاق اعضا و دختران و مواد مخدر است. که برای حفظ موقعیت شغلی خود مجبور میشود مصدوم را به جای بیمارستان به باغی متروکه ببرد. و زمانی‌که مطمآن میشود دختر حافظه‌اش را از دست داده با هویت جعلی ( یاشیل)که برایش میسازد او را وارد نقشه‌های شرکت می‌کند. ولی غافل ازاینکه ورق زندگی جور دیگه‌ای رقم میخورد.<br>کتابی عاشقانه_اجتماعی که البته طی داستان با معماهایی کوچک که نویسنده مطرح کرده داستان برای مخاطب غیر قابل پیش‌بینی می‌شود. و در شروع هر فصل بیتی از اشعار با توجه به مضمون همان فصل نوشته شده که این ابتکار نویسنده قابل تحسین است.<br><br>

(0) (0)

افسانه نوروزی

1399/10/12 19:34

"حقایق بلوا می‌کند<br>همان رازهای سر به مهر نهاده‌ی خاموشی که اگر فاش شود، سر می‌شکند و دل می‌برد!"<br>داستان از یک پلان تند با ضرب‌آهنگی سریع آغاز می‌شود. جایی که دانیال با ذهنی درگیر از حقایقی تکان‌دهنده در مورد خانواده‌اش، دچار سانحه می‌شود.<br>یاشیل، دختری که دانیال با او تصادف کرده، در این حیث و بیث دچار فراموشی می‌شود. وقتی به هوش می‌آید که خود را در یک باغ بزرگ و میان آدم‌هایی ناآشنا می‌بیند.<br>دانیال سر دسته یک باند بزرگ مواد مخدر و قاچاق است. با فهمیدن ماجرای فراموشی یاشیل به دنبال هویت او می‌افتد. در این اثنی نتایجی دستش را می‌گیرد که زمینه‌ساز تصمیمات او برای آینده این دختر می‌شود. <br>دانیال با نقابی خودخواسته از جنس یک هویت جعلی، زندگی جدیدی برای حال و آینده یاشیل می‌سازد. <br>پرسونا ماجرای نقاب‌های ظاهرنمای آدم‌هاست. برای درک آن گاه باید ظواهرِ امر را دور زد و دید در پشت و پسل رفتارهای تصنعی آدم‌ها چه دردهایی خفته‌ است... چه اشک‌هایی فروخورده شده و چه حسرت‌هایی در گلو بغض شده و بغض مانده!<br>پرسونا رمانیست که ورای نحوه نوشتار و تحریر آن، از دردها و معظلات اجتماعی آدم‌هایی سخن گفته که خواسته و ناخواسته زخم‌ خورده‌اند.<br>تناوب‌های درستی که خانم فصل‌بهار از فراز و فرود اتفاقات این رمان پی‌ریزی کرده‌اند، باعث شده پرسونا با توجه به حجم  آن سیری روان و بی‌ هیچ گرفت و گیری داشته باشد.<br>پرسونا در زمره داستان‌های معمایی گنجانده می‌شود که کشف معماهایش مخاطب را هر بار شوکه می‌کند. وجود اشعاری پر محتوا در اول هر فصل این کتاب به زیبایی هر چه بیشتر پرسونا افزوده است.<br>به آن‌ها که دوست‌دار عاشقانه‌هایی لطیف بر بستر ژانر اجتماعی، هستند پرسونا را پیشنهاد می‌کنم.

(1) (0)

Susan Aria

1399/07/27 08:49

همه‌ی ما نقابی به چهره می‌زنیم تا دیگران راحت‌تر ما را بپذیرند . مفهوم واژه «پرسونا» ، همان چهره‌ اجتماعی است که فرد برای ایجاد تأثیرگذاری بر دیگران و پنهان کردن ماهیت حقیقی‌اش ، ابداع می‌کند .<br>رمان «پرسونا» نوشته «زهره فصل بهار» ، داستان همین پنهان کردن خودِ واقعی انسانهاست .<br>رمان با تصادف شدید دختر جوانی با ماشین دانیال و دوستش شروع می‌شود که با دخالت مردم ، مجبور می‌شوند دختر نیمه بیهوش را برای بردن به بیمارستان سوار کنند ، ولی بجایش او را نزد پزشک تشکیلات مافیایی خود می‌برند . دانیال که یکی از اعضای باند مخوف پیوند غیرقانونی اعضا ، ربودن کودکان برای همین منظور و قاچاق دختران جوان به کشورهای همسایه است ، وقتی متوجه فراموشی دختر جوان می‌شود با انتخاب نام «یاشیل» برای دختر ، او را قانع می‌کند که او نیز عضو تشکیلات آنهاست و برای ادامه همکاری تشویقش می‌کند ، غافل از آن که .....<br>مضمون داستان ، هم حول و حوش نیازها و اجبار آدمهایی است که بخاطر فقر و رویای زندگی بهتر ، در دام این مافیای قدرت می‌افتند و هم طمع و چهره قدرت‌مندانی که با پول هر عمل کثیفی را توجیه می‌کنند .<br>ریتم کتاب با وجود حجیم بودن بسیار سریع و جذاب و روان است و به نظر می‌آید نویسنده در باره موضوعات انتخابیش ، بررسی و تحقیق کافی داشته است و همین حوادث داستان را ، حقیقی و تکان دهنده کرده است .<br>شخصیت پردازی خوب و حرفه‌ای است و حتی در شخصیت‌های منفی قصه ، بارقه‌های انسانی و دلایل پشت پرده رفتارها نشان داده می‌شود . لحن و برخورد شخصیت‌ها با جایگاهشان متناسب و قابل باور است .<br>کتاب هم برای دوستداران داستانهای عاشقانه و هم علاقه‌مندان به رمان‌های معمایی ، پلیسی و اجتماعی ،جذاب خواهد بود . <br>این رمان توسط انتشارات شادان در همین امسال به بازار کتاب آمده است .

(0) (0)

مریم صناعی

1399/07/08 16:30

«چند سال بود که کارش همین بود؟ چند سال بود که از آسیب زدن به زندگی مردم پول در می‌آورد؟ به بد بودن عادت نکرده بود. به‌خاطر پول، به‌خاطر شرایط، به‌خاطر جایی که بزرگ شده بود کارش شد این. هیچ‌وقت از پولی که از بدبختی مردم درآورد لذت نبرد؛ فقط از اینکه نقشه‌هایش حساب شده بود و کسی ردشان را نمی‌زد حال خوبی پیدا می‌کرد»...<br><br>پرسونا روایت‌گر آدم‌هایی از دل جامعه است که خیلی‌هایشان نقاب به صورت دارند. در حقیقت نقشی که در جامعه از آدم‌ها توقع دارد با نقشی که خود فرد در باطن دارد متفاوت است. همه ما شخصیت‌های واقعی خودمان را پنهان می‌کنیم.<br>آن‌کس که پلید جلوه می‌کند در باطن بد نیست و کسی را که چون فرشته می‌دانیم و مهربان و با محبت خطابش می‌کنیم، صرفا خوب مطلق نیست. مانند دانیال، مانند طنین، مانند ماه‌چهره و نازی، و یا خیلی از شخصیت‌های دیگر داستان!...<br><br>آغاز داستان از یک تصادف بود. تصادفی که راننده آن کسی جز دانیال نبود و هنگام رانندگی حال خوشی نداشت. رازی که چند ساعت پیش در مورد پدر و مادرش برملا شده حسابی آشفته‌ش کرده بود.<br>از طرفی دختری که از زندگی سیر شده و قصد خودکشی داشت و خودش را جلوی ماشین دانیال پرت کرد. و حالا اسیر باند تبهکاری‌ای شده بود که قصد داشتند او را بکشند و اعضای بدنش را بفروشند.<br>همه چیز از جایی شروع شد که دانیال راز برملا شده را نزد مسببینش عیان کرد و با آشکار شدن حقیقت تا سر حد مرگ نیز پیش رفت. و اما دیگر شخصیت‌ها...<br>طنین، دختری که روی صورتش نقاب زده بود تا وارد عمارت فرخ بشود. آن‌قدر ماهرانه این کار را انجام داد که اعتماد همه را جلب کرد اما در نهایت رسوا و مجبور شد بالاخره این نقاب را از چهره بردارد.<br>فرخ و ماه‌چهره گذشته‌ای سیاه داشتند و این سیاهی در آینده آن‌ها نیز تأثیرگذار بود و آن‌ها را به نابودی کشاند.<br>میترا خود را دلباخته به دانیال نشان می‌داد اما در واقعیت حرص و طمع پول او را به دانیال وصل کرده بود.<br>نازی، همسر دوم فرخ بود و او هم نقابی بزرگ بر چهره داشت. نقابی که هیچگاه نخواست آن را کنار بزند و حتی وقتی خواهرش خواست کمکش کند دست یاری او را پس زد و چون حشره‌ای در تار عنکبوت گرفتار زشتی‌ها شد.<br>ژانر داستان معمایی‌ست و اتفاقاتی که از همان آغاز رخ می‌دهد، دلهره را به جان مخاطب می‌اندازد. شخصیت‌پردازی ملموس و موضوع رمان اندکی متفاوت بود و ‌نشان می‌داد انسانی نیست که به پاداش یا سزای عملش نرسد، گناهکاری نیست که اسیر چنگال قانون نشود و حقیقتی نیست که پنهان بماند.<br>این رمان جذاب را به همه سنین پیشنهاد و برای زهره عزیزم آرزوی موفقیت می‌کنم.

(0) (0)

مریم صناعی

1399/07/08 16:29

«چند سال بود که کارش همین بود؟ چند سال بود که از آسیب زدن به زندگی مردم پول در می‌آورد؟ به بد بودن عادت نکرده بود. به‌خاطر پول، به‌خاطر شرایط، به‌خاطر جایی که بزرگ شده بود کارش شد این. هیچ‌وقت از پولی که از بدبختی مردم درآورد لذت نبرد؛ فقط از اینکه نقشه‌هایش حساب شده بود و کسی ردشان را نمی‌زد حال خوبی پیدا می‌کرد»...<br><br>پرسونا روایت‌گر آدم‌هایی از دل جامعه است که خیلی‌هایشان نقاب به صورت دارند. در حقیقت نقشی که در جامعه از آدم‌ها توقع دارد با نقشی که خود فرد در باطن دارد متفاوت است. همه ما شخصیت‌های واقعی خودمان را پنهان می‌کنیم.<br>آن‌کس که پلید جلوه می‌کند در باطن بد نیست و کسی را که چون فرشته می‌دانیم و مهربان و با محبت خطابش می‌کنیم، صرفا خوب مطلق نیست. مانند دانیال، مانند طنین، مانند ماه‌چهره و نازی، و یا خیلی از شخصیت‌های دیگر داستان!...<br><br>آغاز داستان از یک تصادف بود. تصادفی که راننده آن کسی جز دانیال نبود و هنگام رانندگی حال خوشی نداشت. رازی که چند ساعت پیش در مورد پدر و مادرش برملا شده حسابی آشفته‌ش کرده بود.<br>از طرفی دختری که از زندگی سیر شده و قصد خودکشی داشت و خودش را جلوی ماشین دانیال پرت کرد. و حالا اسیر باند تبهکاری‌ای شده بود که قصد داشتند او را بکشند و اعضای بدنش را بفروشند.<br>همه چیز از جایی شروع شد که دانیال راز برملا شده را نزد مسببینش عیان کرد و با آشکار شدن حقیقت تا سر حد مرگ نیز پیش رفت. و اما دیگر شخصیت‌ها...<br>طنین، دختری که روی صورتش نقاب زده بود تا وارد عمارت فرخ بشود. آن‌قدر ماهرانه این کار را انجام داد که اعتماد همه را جلب کرد اما در نهایت رسوا و مجبور شد بالاخره این نقاب را از چهره بردارد.<br>فرخ و ماه‌چهره گذشته‌ای سیاه داشتند و این سیاهی در آینده آن‌ها نیز تأثیرگذار بود و آن‌ها را به نابودی کشاند.<br>میترا خود را دلباخته به دانیال نشان می‌داد اما در واقعیت حرص و طمع پول او را به دانیال وصل کرده بود.<br>نازی، همسر دوم فرخ بود و او هم نقابی بزرگ بر چهره داشت. نقابی که هیچگاه نخواست آن را کنار بزند و حتی وقتی خواهرش خواست کمکش کند دست یاری او را پس زد و چون حشره‌ای در تار عنکبوت گرفتار زشتی‌ها شد.<br>ژانر داستان معمایی‌ست و اتفاقاتی که از همان آغاز رخ می‌دهد، دلهره را به جان مخاطب می‌اندازد. شخصیت‌پردازی ملموس و موضوع رمان اندکی متفاوت بود و ‌نشان می‌داد انسانی نیست که به پاداش یا سزای عملش نرسد، گناهکاری نیست که اسیر چنگال قانون نشود و حقیقتی نیست که پنهان بماند.<br>این رمان جذاب را به همه سنین پیشنهاد و برای زهره عزیزم آرزوی موفقیت می‌کنم.

(0) (0)

فهیمه نیکوسخن

1399/07/01 16:30

هی بازیگر گریه نکن ما همه مون مثله همیم<br>صبحا که ازخواب پامیشیم نقاب به صورت می زنیم<br>یکی معلم می شه و یکی می شه خونه بدوش<br>یکی ترانه ساز می شه یکی می شه غزل فروش<br>کهنه نقاب زندگی تاشب رو صورت های ماست<br>گریه های پشت نقاب مثله همیشه بی صداست<br><br>پرسونا آخرین اثر چاپی خانم فصل بهار از نشر شادان ، با تصادف دانیال یکی از اعضای باند قاچاق اعضا و انسان با دختری بی نام و نشان شروع می شود. دانیال برای اینکه گیر پلیس نیوفتد دختر را به جای بیمارستان به باغ متروکه ای می برد و با به هوش آمدن دختر متوجه می شود که او حافظه اش را به طور کامل از دست داده . پس به محل حادثه بر می گردد و با کمی تحقیق متوجه می شود که این دختر بی نام و نشان خانواده ای ندارد که منتظرش باشند . و تصمیم می گیرد به دختر هویتی جعلی ببخشد و از او در ماموریت های گروهش استفاده کند. دختر که با شنیدن حرف های دانیال باور می کند که یکی از اعضای این گروه بوده در این راه با این باند همراه می شود و موفقیت های پی در پی اش باعث می شود دانیال او را وارد بازی بزرگتری کند ، غافل از این که ...<br><br>سوژه پرسونا کاملا جدید و جذاب بود . کتاب حقایق تلخی که زیر چهره زیبای جامعه پنهان شدن رو به بهترین شکل ممکن آشکار می کنه . داستان پر از غافلگیریه .  اعتراف می کنم روال داستان برای من قابل پیش بینی نبود و همین من رو مجبور کرد کتاب رو در کمتر از 24 ساعت تمومش کنم . و بعد از گذشت چند روز هنوزم فکرم درگیر اون خونه های جنوب شهر و اون بچه های بی گناهه . شخصیت های داستان کاملا مملوس و باورپذیر بودن . افراد خودخواهی مثل فرخ و نازی که برای رسیدن به قدرت از رویای بقیه پله می سازن تا خودشون رو بالا ببرن . کسایی که هر صبح برای ورود به جامعه نقاب به چهره می زنن . آدم های بی وجدان و خود فروخته ای مثل منیر و تیمور . و مردان هوس باز و کریهی مثل ماهان . شخصیت دانیال و تصمیمی که گرفت رو خیلی دوست داشتم . من و یاد نیلوفرهای توی مرداب انداخت و نشون داد گاهی میون لجن زار هم میشه پاک موند . از دختر کتاب حرفی نمیزنم چون باعث می شه لذت خوندن کتاب رو از دست بدین . عاشقانه های کتاب خیلی خوب بودن وکتاب پایان خیلی قشنگی داره . اگه علاقه مند به خوندن کتاب های عاشقانه اجتماعی با چاشنی معما و هیجان هستین این کتاب یکی از بهترین هاست . ممنون از خانم فصل بهار نازنین برای نگارش این کتاب

(3) (1)

زهره فصل‌بهار

نام کاربر کتاب‌خوون : زهره فصل‌بهار

تاریخ عضویت: 1399/01/12

تاریخ آخرین فعالیت: 1399/07/02

تعداد کتاب خوانده شده : 54

تعداد کتاب درحال خواندن : 0

تعداد کتاب برنامه ریزی شده : 3

دنبال کردن

میانگین 4.8 از 5 رای

<p dir="rtl" style="text-align: justify;">زهره فصل بهار در چهاردهم اردیبهشت هزار و سیصد و شصت و هشت در تهران و در محله عباس آباد متولد شد. او تا سال 92 در تهران زندگی میکرد و بعد از ازدواج ساکن تبریز شد. بلافاصله بعد از ...